اوتاکویی

اوتاکویی

این وبلاگ درباره‌ی انیمه هست

رمان ایچی پارت آخر

Benita Zendedel Benita Zendedel Benita Zendedel · 1402/12/07 14:49 ·

اما :چه میز خوشگلی

لایت : کجاشو دیدی 

اما: وی من با همچنین چیزی خر نمیشم 

لایت: اگه لجبازی کنی بلایی سرت میارم که اون ورش ناپیدا

اما : شتر در خواب بیند پنبه دانه 

لایت : یه بار دیگه بگو 

اما: می خواستی گوش بدی 

لایت : تا دیشب زیرم داشتی گریه میکردی حالا اینجوری میکنی واقعا فقط قیافه ای

اما : تو همینم نداری 

لایت: فکر کردی نمیدونم قبلا روم کراش بودی 

اما: الان که حالم از خودت و قیافت بهم می خوره

لایت : یه فرصت دیگه بهت میدم باهام ازدواج کن و هر چی میگم بگو چشم 

اما: نمی خوام 

لایت: یک ساعته دیگه هر کاری گفتم انجام میدی 

یه دفعه دستام رو گرفت و بست پاهام هم همین طور بردم داخله دستگاه شکنجه و با شلاق محکم میزد رو باسنم 

اما: آاااااااااااااااااااااااااااااااه 

لایت : دیدی 

بعد کیرش و کرد تو کونم و وحشیانه میکرد

( ادامه اش رو دیگه میدونید شکنجش میکرد دیگه)

بعد یک ساعت دیگه بی هوش شدم وقتی بیدار شدم توی ماشین با دسته بسته بودم 

اما: داری چیکار میکنی 

لایت : میریم بیرون 

اما : کجا

لایت : بار 

اما : من باتو نمیام 

لایت : دوباره اون کارو میکنما 

اما: باشه میام 

لایت : آفرین دختر خوب 

وقتی رسیدیم دیدم اصلا اینجا بار نیست 

اما: چیکار میکنی 

لایت : ب ت چ

اما: ولم کنننننننننننن 

لایت  : اینجا کسی نمیاد دنبالت 

من تا اون موقع دستم رو باز کرده بودم تند تند  دویدم که یه دفعه معلوم نبود چی شد فکر کنم ماشین بهم زد چی بود .

.

.

.

.

.

۲ سال بعد 

.

.

.

.

.

.

.

.

پرستار : آقای دکتر بیدار شد 

دکتر : خانم اما حالتون خوبه چیزی یادتون میاد 

من : من کجام لایت کجاست 

دکتر : الان حال خوبی ندارید بعد می فهمید 

من : نمی خوام الان بگوووو 

یه جوری داد زدم گوشای دکتر کر شد دکتر : لایت افسرده شد و بعد یکسال 

من: بعد یکسال چی

دکتر : فوت شدن 

من : امکان نداره 

دکتر : خواهش میکنم آروم باشید 

همه جا ساکت شده بود که یه دفعه زدم زیر گریه 

دکتر : لطفا آروم باشید 

من : چ چش م 

دکتر :اون قبله مرگشون همه چیو به نام شما زد یه لحظه صبر کنید ....................... بفرمایید این کلید تمام خونه هاشون  اینم کلید ماشین هاشون 

من : مرسی می تونم الان برم خونه هارو ببینم 

دکتر : شما هنوز حال خوشی ندارید

من: لطفاً

دکتر :ولی باید برگردید بیمارستان 

من : چشم 

اما# 

فک کنم یادم بیاد اون خونه این که منو توش زندانی کرد کجا باشه یه تاکسی گرفتم ... چقدر شهر عوض شده

همه ی کلید هارو رو در امتحان کردم تا باز شد این همون اتاقیه که من داخلش زندانی بودم ( نویسنده: دیگه زد زیر گریه ) 

بچه امید وارم خوشتون اومده باشه و رمان بعدی هنتایه خداحافظ 

 

 

 

  

 

 

 

  

 

 

 

 

 

رمان ایچی پارت ۱۴

Benita Zendedel Benita Zendedel Benita Zendedel · 1402/12/06 19:19 ·

سلام بعد چند ماه دارم پارت میدم نمیدونم ولی بالاخره

یه دفعه کیرش رو کرد توم و هی تلمبه زد خدا چرا منو ول نمیکنی بلند داد زدم : این چجور عشقیه آخه 

اهمیت نداد و محکم تر تلمبه میزد داست اشکم در میومد 

لایت: چرا گریه میکنی خودت اینو می خواستی 

من : اگه مثل آدم از اول میگفتی قبول میکردم 

لایت : قبلا هم گفتم دیگه این کصشرا رو نگو یا بگو باهات ازدواج میکنم یا اصلا حرف نزن 

من : پس باهات ازدواج نمیکنم 

لایت :آفر..چی 

من: یه کاسه بده آش به همین باش آاااااااااااااااااااه

لایت : بیا اینم یه کاسه آش

.

.

.

.

.

.

یک ساعت بعد 

.

.

.

.

.

لایت #

خودم هم نمی خوام این کارو کنم الان گرفته خوابیده فردا یجوری بیدارش میکنم و جبران میکنم که همه چی یادش بره  فردا 

اما # 

عجیبه تو یه اتاقه دیگه ام چه لباس خوشگلی تنمه نکنه خواب میبینم 

لایت : البته که خواب نمی بینی 

اما : اه چرا اول صب باید قیافه توی لاشی رو ببینم 

لایت: بخشید 

اما : نمی‌بخشم 

لایت : حالا آروم باشو بیا صبحونه

اما : تو که گفتی تا بمیرم بهم غذا نمیدی

لایت : هرچی گفتم هرچی شده رو فراموش کن و فکر کن من تازه از فرانسه اومدم 

اما : من تا موقعه مرگم اون کارایی که باهام کردی رو فراموش نمی کنم، دیگه می خوای چیکار کنی مهربان شدی با کارا نمی تونی منو زنه خودت کنی 

لایت : حالا با صبحونه بقیه‌اش رو ول کن 

اما# 

امکان نداره گاو یه شبه آدم بشه دلم می خواست باهاش ازدواج کنم ولی ...

لایت # من چه کصخلیم نباید این کارا رو باهاش میکردم باید یه کاری کنم منو ببخشه بعد باهام ازدواج کنه

لایت : چیکار میکنی بیا 

اما : مگه نگفته بودی با لباس های سکسی بگرد لباسارو پیدا نمی کنم 

لایت : بهت گفتم همه چی رو فراموش کن والسلام نامه تمام 

اما : باشه الان میام

ببخشید کوتاه بود ولی به جاش پارت بعد رو همین امشب میدم 

 

 

 

اطلاعیه

Benita Zendedel Benita Zendedel Benita Zendedel · 1402/12/06 19:16 ·

سلام بچه ها من برگشتم ولی شاید باورتون نشه ۶ بار من پارت ۱۴ رو نوشته بودم پریده هرچی فحشه دلم می خواد بدم ولی امشب دیگه رمانو تموم می کنم فقط ۳ ۴ تا پارت دیگه تا تموم شدنش مونده راستی می خوام یه رمان دیگه به نام هنتای بنویسم که کلا منحرفی هیچی دیگه نیست اگه دوست دارید تو کامنتا بگید همین دیگه بای