رمان ایچی پارت ۱۳

Benita Zendedel Benita Zendedel Benita Zendedel · 1402/06/29 16:17 · خواندن 2 دقیقه

سلام خیلی وقته پارت ندادم امید خوب بنویسم 

 

«اما»

دوتا پسر اومدن 

من : این همه آدم برا چی 

زنه : وقتشه دهنتو ببندی 

بعد یه چیز دایره ای شکل بست رو دهنم نمی تونستم حرف بزنم 

زنی که داشت عذاب میداد رفت 

اون دوتا پسری که اومدن منو از دستگاه باز کردن یکی شون دستام رو گرفت اون یکی هم کصم رو داشت باز میکرد دردی نداشت پس چرا دهنم رو بستن 

ااااااااااااااااااااااااااااااااااه آه آی آآآه 

این دیگه چیه یکی دیگه هم پاهام رو گرفت کل دستشو کرده تو کصم دارم پاره میشم ☠️

تاحالا انقدر درد نداشتم آه آه 

یکی از پسرا : کر شدم

اون یکی : تازه شروع شده 

یکی شون روتا سینم رو گرفت و هی فشار میداد اون یکی هم که پام رو گرفته بود دوتا پاش رو گذاشت رو پاهام و کصم رو دندون گرفت کیرشو کرد تو کصم و هر تلمبه میز آه اصلا نمی تونستم نه صدا بدم نه تکون بخورم بعد چند دقیقه پاشدن رفتن من همون جا افتادم و دیگه نمی تونستم تکون بخورم دیگه امیدی به زندگی نداشتم گفتم یعنی قرار هر روز اینجوری باشه 

لایت : نه اگه با من ازدواج کنی ، هنوزم نمی خوای با من ازدواج کنی 

من : این ازدواج اجباری هست اما زندگی دیگه واسه من تموم شده 

لایت : منم دلم نمی خواد انقدر زجر بکشی ولی دیگه ...

من : اگه خودکشی کنم بهتره برای هر دوتا مون  

لایت : تو قرار همیشه اینجا باشی اگه با هام ازدواج نکنی 

من : تو همین اتاق خودکشی میکنم

لایت:  من این خالی می کنم حتی آب و غذا هم از زیر در می گیری، حالا با من ازدواج‌  میکنی  

من :واسه ی چی این کار هارو کردی همون موقع ازم در خواست ازدواج میکردی منم قبول می کردم 

لایت : چه اطمینانی داشتم که قبول می کردی ولی الا ن به خاطره خودتم که شده باید قبول کنی ، با‌ من ازدواج می کنی  

من: نه 

لایت : چی ، زده به سرت دختر می خوای زجر بکشی ولی با من زندگی نکنی 

من: حاضرم زجر بکشم 

لایت : باشه بالاخره قبول میکنی 

یه دفعه ... 

 

 

چه زود تموم شد خودمم شرتم رو خیس کردم تا پارت بعد خداحافظ برتی پارت بعدی باید کامنت داشته باشیم