رمان ایچی پارت ۱۴

سلام بعد چند ماه دارم پارت میدم نمیدونم ولی بالاخره
یه دفعه کیرش رو کرد توم و هی تلمبه زد خدا چرا منو ول نمیکنی بلند داد زدم : این چجور عشقیه آخه
اهمیت نداد و محکم تر تلمبه میزد داست اشکم در میومد
لایت: چرا گریه میکنی خودت اینو می خواستی
من : اگه مثل آدم از اول میگفتی قبول میکردم
لایت : قبلا هم گفتم دیگه این کصشرا رو نگو یا بگو باهات ازدواج میکنم یا اصلا حرف نزن
من : پس باهات ازدواج نمیکنم
لایت :آفر..چی
من: یه کاسه بده آش به همین باش آاااااااااااااااااااه
لایت : بیا اینم یه کاسه آش
.
.
.
.
.
.
یک ساعت بعد
.
.
.
.
.
لایت #
خودم هم نمی خوام این کارو کنم الان گرفته خوابیده فردا یجوری بیدارش میکنم و جبران میکنم که همه چی یادش بره فردا
اما #
عجیبه تو یه اتاقه دیگه ام چه لباس خوشگلی تنمه نکنه خواب میبینم
لایت : البته که خواب نمی بینی
اما : اه چرا اول صب باید قیافه توی لاشی رو ببینم
لایت: بخشید
اما : نمیبخشم
لایت : حالا آروم باشو بیا صبحونه
اما : تو که گفتی تا بمیرم بهم غذا نمیدی
لایت : هرچی گفتم هرچی شده رو فراموش کن و فکر کن من تازه از فرانسه اومدم
اما : من تا موقعه مرگم اون کارایی که باهام کردی رو فراموش نمی کنم، دیگه می خوای چیکار کنی مهربان شدی با کارا نمی تونی منو زنه خودت کنی
لایت : حالا با صبحونه بقیهاش رو ول کن
اما#
امکان نداره گاو یه شبه آدم بشه دلم می خواست باهاش ازدواج کنم ولی ...
لایت # من چه کصخلیم نباید این کارا رو باهاش میکردم باید یه کاری کنم منو ببخشه بعد باهام ازدواج کنه
لایت : چیکار میکنی بیا
اما : مگه نگفته بودی با لباس های سکسی بگرد لباسارو پیدا نمی کنم
لایت : بهت گفتم همه چی رو فراموش کن والسلام نامه تمام
اما : باشه الان میام
ببخشید کوتاه بود ولی به جاش پارت بعد رو همین امشب میدم