رمان ایچی پارت ۷

Benita Zendedel Benita Zendedel Benita Zendedel · 1402/05/03 19:52 · خواندن 2 دقیقه

راستش این رمان رو فقط برای یه نفر می‌نویسم چونکه رمان ملوان ماه بیشتر کامنت داشت و کسای بیشتری دوستش داشتن در ادامه رمان : 

همه چی داشت خوب پیش می رفت تابه امروز که لایت بهم زنگ زدو گفت: من اومدم ژاپن برای دیدن تو آدرس خونتون رو بفرست 

من: چی🤨کی اومدی؟ واسه من 😍باشه الان واست       می فرستم  بای

وقتی آدرسم رو فرستادم همش ازش می پرسیدم واسه چی اومدی توکیو اونم جواب نمی داد 

بهش گفتم کی میای حالا 

گفت : چند دقیقه دیگه خونتونم 

منم گفتم باشه خداحافظ

« ۲۰ دقیقه بعد» 

دینگ دینگ دینگ 

لایت اومد 🤩

وقتی لایت سلام کرد من پریدم بغلش و لباش رو بوسیدم اون خیلی شکه شده بود 

من بهش گفتم: دلم خیلی برات تنگ شده بود 

لایت هم گفت: یه رازو می خوام بهت بگم می دونستی اون کسی که کلاس ۱۲ بهت درخواست سکس چت میدان من بودم 

من: چییییییییییییی خاک بر سرت چرا زودتر نگفتی 😳😱

لایت : برا چی 🧐

من : هیچی هیچی اصلا مهم نیست مهم اینکه بعد از مدت ها همدیگرو دیدیم 

لایت : نمی خوای خونتون بهم نشون بدید 

من: آره راستی اصلا حواسم نبود

من همه جارو بهش نشون دادم تنها جایی که مونده بود اتاقم بود منم رفتم روی تختم نشستم و گفتم اینم اتاق من لایت اومد کنارم نشست و گفت : چه اتاق رمانتیکی          بعد گفت بیا اون روزی که بعد از سینما خونه ی ما خوابیدی رو تکرار کنیم 

اصلا نذاشت من حرفی بزنم یه دفعه لباسمو از تنم درآورد و گفت: بدنت از قبلا زیبا تر شده 

منم لباس اونو درآوردم ، چرا داشتم از خجالت آب می‌شودم 

لایت گفت: خوبی 😐به نظر نگران میرسی 

منم خودمو جمع کردمو گفتم: کجاشو دیدی 

بعد رفتم پایین تخت نشستم و شرت لایت و کشیدم پایین و کیر خوشگلش رو کردم تو دهنم و لیس زدم چرا حس همیشه رو نداد شاید دیگه من عاشق لایت نبودم اما لایت خیلی خوشحال بود و گفت: پاشو     و رفت روی تخت دراز کشید منم رفتم روی اون نشستم یه دفعه دیدم اون داره سینه هام رو می خوره منم آه و ناله میکردم آخه خیلی درد داشت احساس می کردم یه چیزی داره از بدنم کشیده میشه 

پارت ۷ به اتمام رسییییییییییید 

تا پارت های بعدی خداحافظ عزیزان