رمان ایچی پارت ۹

Benita Zendedel Benita Zendedel Benita Zendedel · 1402/05/18 16:40 · خواندن 1 دقیقه

سلااااااااااااام به ۳،۴ نفر ببخشید پارت ندادم بعد از مدت ها اومدم 😁 خیلی حرف دارم ولی ولش کن بریم رمان رو بخونیم 

لایت گفت: چرا همیشه اینطوری می‌کنی 

من: چیکار ؟!

لایت: یعنی نمی دونی واقعا که خب چطوری بگم خشکی هر کی باشه فکر می کنه ازش بدت میاد ولی من برگشتم تا دوباره باهم باشیم کل این سال ها داشتم بدون تو میمردم حالا که ماله منی نمی خوام دیگه از دستت بدم

من با تعجب بهش نگاه میکردم و گفتم: من مال تو نیستم اینو می‌دونی 

لایت: معلومه که می‌دونم ببخشید که این هارو گفتم می خواستم خودمو خالی کنم 

من: اشکال ندارد نیاز به بخشش نیست تو باید منو ببخشی که تموم این مدت اذیتت کردم 

لایت دیگه چیزی نگفت و لبام رو بوسید و میخورد دیگه هیچ حسی نداشتم همینجوری بغلم کردو بردم روی تخت لبام رو ول کردو لباس هامو درآوردم بهم گفت: نمی خوای دعوام کنی 

من: نه چرا باید دعوات کنم همون‌طور که گفتی من ماله توهم گفت: چی نه من شوخی ها توهم داری شوخی می کنی دیگه 

من: نه اصلا هرکاری دوست داری باهم بکن                  

از نگاه لایت : به چیزی که می خواستم رسیدم ولی خوشحال نبودم 

من: نمی خوای بکنیم 

لایت: چی آرهع 

بعد کیر شو کرد تو کصم و تلمبه زد.                                یه دفعه....

 

 

 

جای بد داستان تموم شد 😭

خب خداحافظ امیدوارم که پارت بعد رو زود بدم بای 👋🏻