رمان ایچی پارت ۱۴

Benita Zendedel Benita Zendedel Benita Zendedel · 1402/12/06 19:19 · خواندن 2 دقیقه

سلام بعد چند ماه دارم پارت میدم نمیدونم ولی بالاخره

یه دفعه کیرش رو کرد توم و هی تلمبه زد خدا چرا منو ول نمیکنی بلند داد زدم : این چجور عشقیه آخه 

اهمیت نداد و محکم تر تلمبه میزد داست اشکم در میومد 

لایت: چرا گریه میکنی خودت اینو می خواستی 

من : اگه مثل آدم از اول میگفتی قبول میکردم 

لایت : قبلا هم گفتم دیگه این کصشرا رو نگو یا بگو باهات ازدواج میکنم یا اصلا حرف نزن 

من : پس باهات ازدواج نمیکنم 

لایت :آفر..چی 

من: یه کاسه بده آش به همین باش آاااااااااااااااااااه

لایت : بیا اینم یه کاسه آش

.

.

.

.

.

.

یک ساعت بعد 

.

.

.

.

.

لایت #

خودم هم نمی خوام این کارو کنم الان گرفته خوابیده فردا یجوری بیدارش میکنم و جبران میکنم که همه چی یادش بره  فردا 

اما # 

عجیبه تو یه اتاقه دیگه ام چه لباس خوشگلی تنمه نکنه خواب میبینم 

لایت : البته که خواب نمی بینی 

اما : اه چرا اول صب باید قیافه توی لاشی رو ببینم 

لایت: بخشید 

اما : نمی‌بخشم 

لایت : حالا آروم باشو بیا صبحونه

اما : تو که گفتی تا بمیرم بهم غذا نمیدی

لایت : هرچی گفتم هرچی شده رو فراموش کن و فکر کن من تازه از فرانسه اومدم 

اما : من تا موقعه مرگم اون کارایی که باهام کردی رو فراموش نمی کنم، دیگه می خوای چیکار کنی مهربان شدی با کارا نمی تونی منو زنه خودت کنی 

لایت : حالا با صبحونه بقیه‌اش رو ول کن 

اما# 

امکان نداره گاو یه شبه آدم بشه دلم می خواست باهاش ازدواج کنم ولی ...

لایت # من چه کصخلیم نباید این کارا رو باهاش میکردم باید یه کاری کنم منو ببخشه بعد باهام ازدواج کنه

لایت : چیکار میکنی بیا 

اما : مگه نگفته بودی با لباس های سکسی بگرد لباسارو پیدا نمی کنم 

لایت : بهت گفتم همه چی رو فراموش کن والسلام نامه تمام 

اما : باشه الان میام

ببخشید کوتاه بود ولی به جاش پارت بعد رو همین امشب میدم